به نام خدایم
سلام
:)
بوی شکوفه های بهار نارنج همه جا پیچیده.
به به! چه بوی خوبی!
وقتی ریه هامو از این رایحه ی دلپذیر پر می کنم احساس می کنم باید و البته می توانم کوهی از مشکلات رو جابجا کنم.
الانم همین احساس رو دارم.
شهریور هشتاد و هشت بود که دلم مرددانه ازم خواست به اینجا بیام، تا سرپناهی باشه برای حرفهام و احساساتم -که همینطورم شد-
الان، بهار هشتاد و نه...
به قول داداش رودخونه ی عزیزم: "دوستای خوبم این وبلاگ دیگه آپ نمیشه."
انشالله!
شاید در آینده بازم وبلاگ زدم اما نه با موضوع شخصی-عاطفی.
همینطور که حالام یه جا بصورت کپی پیستی فعالیت دارم :)
و به غیر اون هیچ جا نیستم.
سعی می کنم بهتون سر بزنم به شرطی که شمام سر بزنید ;)
شوخی کردم ;D
همتونو دعا می کنم
دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش یا رب نوشته ی بد از یار* ما بگردان
* یاران ما
به خدا می سپارمتون
التماس دعا
یا علی
_________________________________________________
1.بازم
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای؟
2. آن شب که شد زندگی ما آغاز آغاز شد افسانه این سوز و گداز
دادند به ما دلی گفتند بسوز دیدند که سوختیم گفتند بساز
3.در بوستان حریفان مانند لاله و گل هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
----------------
حافظ وصال می طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
4.خیلی منتظر موندم.اگه قرار بود بنویسی تا حالا نوشته بودی [عصبانیت]
5. ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد، وقتست که باز آیی
:"(
به نام خدا
اگر در این روزگار مُردم، بگویید به او بگویند:
در روزگار سختی می زیست.روزگار ناکامی بود و دلتنگی.
نا آگاه دلش هوایی می شد.روزگار غم و اندوه بود.
بی گاه به یاد کسی می افتاد و اشک میریخت.روزگار دوری و غربت بود.
زمان زیادی را در غفلت می گذراند.روزگارش روزگار فراموشی بود.
چشمانش را در روزگاری گشود که چشم گشودن جرم بزرگی بود.نه نان داشت نه آب، تنها غم داشت و آه و حسرت.روزگارش اینها را داشت وگرنه خودش که بی چیز تر از این حرف ها بود!
عریان و بی چیز آمد..یعنی وقتی آمد ما که در دستانش چیزی ندیدیم اما هنگام رفتن کوله بار سنگینی از گناه با خود برد.گفت که شنیده است در آن دنیا به ازای این توشه برایش سرپناهی می سازند در انتهای گرما.
روزگارش سخت بود و بد.در روزگار او برای وصل می بایست بی وفایی کرد.
شرط موفقیت، خیانت بود و شرط دوست داشتن، خجر خوردن.
در روزگارش ثروتمندان، ظالم؛ دانایان، بی خرد؛ جوانمردان، دو رو و ریاکار؛ و مهربانان، بی رحم شده بودند.
انصاف در منطق جایی نداشت و منطق به اندیشه راه نمی یافت.حرف حق تقاضای گفتن میکرد و زبان گویای نا حق بود.
روزگارش جولانگاه گناه بود و گناه بی شرمانه در دلهای سنگ شده رخنه کرده بود.
مردم درگیر بازی روزگار و ذهن خسته از این روزگار به امید فردایی روشن، ناامیدانه به وجدان های نیمه بیدار، امید می داد.
در چنین وادی ای زیستن سخت بود.
زمانه ی بدی بود.
روزگار او، عصر غیبت بود.
2066
---------------------------------------------------------------------------------
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست ...
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
الهم عجل لولیک الفرج
اى خداوندا! به علماى ما مسئولیت، و به عوام ما علم، به مومنان ما روشنایى، و به روشنفکران ما ایمان، و به متعصبین ما فهم، و به فهمیدگان ما تعصب، به زنان ما شعور و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهى و به جوانان ما اصالت، به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما.... نیز عقیده، به خفتگان ما بیدارى و به بیداران ما اراده، به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین، به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان مادرد، و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف ، به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گستاخى، و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد، وبه مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما على، و به فرقه هاى ما وحدت، و به حسودان شفاء به خودبینان ما انصاف، به فحاشان ما ادب، به مجاهدان ما صبر و به مردم خودآگاهى، و به همه ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکارى و شایستگى نجات و عزت ببخشا!
------------------------------------------------------------
پ.ن1 گفتند یافت می نشود گشته ایم ما گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
پ.ن2 بزرگترین اشتباه مفیدم تو این محیط، پیدا کردن دوستای خوب و زیاد بود که مانع از تنها موندنم شد.
پ.ن3 امروز یکی از دوستام گفت که تو صفحه ی اصلی وبلاگ تبیان، وبلاگم منتخب شد.هرچند که ازاین انتخاب خوشحالم(که شاید لحنم نشون نده) اما از طرفی با دیدین وبلاگ های موفق، یکم خجالت کشیدم. احساسی شبیه تکیه زدن به جای بزرگان
گفتم همرنگ جماعتم، چیزی مشخص نیست، دیدین چجوری رسوا میکنن ؟!
پ.ن4 به امید خدا از فردا درس رو از سر می گیرم
به نام خدا
سلام
اى زداینده اندوه، و اى زایل کننده غم،
اى بخشنده در دنیا و آخرت، و مهربان در هر دو سراى،
بر محمد و آل محمد رحمت فرست، و اندوه مرا بر طرف کن، و غمم را بزداى.
اى یگانه، اى یکتا، اى بىنیاز، اى کسى که نزاده و زائیده نشده، و هیچ همتائى نداشته،
مرا نگاه دار و پاک ساز، و گرفتاریم را بر طرف کن.1
این روزها غم بیماری سه نفر تو دلم مونده، به غیر اونی که برام همیشه هست
هم اکنون، اى پروردگار من
بلائى بر من فرود آمده که سنگینیش مرا به زانو در افکنده
و گرفتاریى به من رو آورده که تحملش مرا از پا در آورده،
و آن را تو به قدرت خود وارد آوردهاى و به اقتدار خود بر من متوجه ساختهاى،
پس براى آنچه تو وارد کردهاى برگردانندهاى،
و براى آنچه تو پیش آوردهاى تغییر دهندهاى،
...
پس بر محمد و آلش رحمت فرست،
و به رحمت خود در آسایش را اى پروردگار من به رویم بگشاى،
و به قوت خود سلطان غم را از هجوم بر من منهزم ساز،
و مرا در شکوایم به توجه کامل نائل فرماى،
و در آنچه مسئلت کردهام شیرینى احسان خود را به من بچشان، و از نزد خود رحمت و گشایش آسان ارزانى دار، و از لطف خود نجات و خلاصى سریع مقرر ساز
و مرا به سبب غلبه غم از رعایت واجبات و به کار بستن مستحبات خود باز مدار زیرا که من اى پروردگار به علت آنچه برسرم آمده بى تاب و توان شدهام
و قلبم از تحمل آنچه بر من رخ داده لبریز از غم شده است
و تو بر رفع گرفتارى من و دفع آنچه در آن افتادهام قادرى.
پس قدرتت را در باره من به کار بر، اگر چه از جانب تو سزاوار آن نباشم؛
اى صاحب عرش عظیم2
آمین یا رب العالمین 2066
:"(
---------------------------------------------------
پ.ن.1: صحیفه ی سجادیه، دعای 54. نیایش، در طلب گشایش اندوه ها
پ.ن.2: صحیفه ی سجادیه، دعای 7.دعای حضرت...در هنگام اندوه
با یاد خدا دلها آرامش می گیرد
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند!
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند!
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند!
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند!
راستی آنچه که یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند!
آدمک نغمه ی آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند!
مرگ همین جاست بخند! ...
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند!
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند!
انتهای نامه ی 36 امام علی حال خودشو با این شعر بیان می کنه. من ازش خیلی خوشم اومد
« اگر از من بپرسی چگونه ای؟ بدان که من در برابر مشکلات روزگار شکیبا هستم؛ بر من دشوار است که مرا با چهره ای اندوهناک بنگرند، تا دشمن سرزنش کند و دوست ناراحت شود.»
2066
به نام خدا
سلام
با تبریک سالروز ولادت حضرت معصومه (س) و روز ملی دخترانِ ایران زمین
التماس دعا
_تقدیم به حضرت معصومه (س)_
نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمیخواهم، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دریا کن
در تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو
دل به هر سو که میرود بسته ست
دیگر از دست خویش هم خسته ست
دارد اینگونه میرود از دست
آه قدری شتاب کن بانو
به گمانم که خسته ای از من
خسته ای دلشکسته ای از من
وای اگر که تو را می آزارد
خب دلم را جواب کن بانو
مانده ام بین رفتن و ماندن
رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن
تو خودت انتخاب کن بانو
منم و اشک و خواهشی دیگر
روز سختِ شفاعت و محشر
تو گنهکار اگر کم آوردی
روی من هم حساب کن بانو
شاعر: آقای سید محمد رضا شرافت
--------------
انشالله زیارت و شفاعتِ حضرت نصیب هممون بشه.
2066
به نام خدا
سلام
تحول عظیمی بعد از خوندن متن زیر در من ایجاد شد و تصمیم گرفتم تا اونجایی که در توان دارم بهش عمل کنم.
چن روزی هست که این متن رو تنظیم کردم ولی برای گذاشتنش تردید داشتم تا اینکه بالاخره به خودم گفتم اینجا که دیگه ممل و انلاکر و سایرین نیستن تا بگن پست اسپم زدی
مدیر نداره که بهم بگه تاپیکو لوث کردی
خوشم میاد اینجا بذارمش .. دوست دارم سعی کنم عمل کنم
نه باباااااااا
عشق است !
انسان خشنود و خرسند سراسر عشق است. حتی عاشق هم نیست، بلکه فقط عشق است و بس. از بهر خود عشق، عشق می ورزد، زیرا این کار، یگانه راه قدردانی از هستی است. عشق، شکرگزاری و عبادت اوست. بنابراین او همواره به همه کس و همه چیز عشق می ورزد، بدون اینکه در عوض چیزی بطلبد. فقط از خود می بخشد، زیرا هستی آنقدر به ما داده است که باید مقدار اندکی از آنرا به دیگران ببخشیم. و معجزه اینجاست که ما هر قدر بیشتر ببخشیم، بیشتر دریافت می داریم.
قبل ازهر چیز راضی و خرسند شو تا آنگاه زندگی تو منبع شادمانی دیگران شود. این یگانه خدمت واقعی به مردم است. دگرگون شدن بمعنای تغییر دین نیست، بلکه تغییر خودآگاهی است. وقتی تو دیگر خواب نباشی، وقتی تو دیگر از افکار ، خاطرات و امیال و آرزوها انباشته نباشی و در سکوت مطلق به سر بری، این یعنی دگرگونی.
عشق و مراقبه دو چیزی هستند که برخی مذاهب آنها را از هم جدا ساخته و یکی را در مقابل دیگری قرار داده اند. قرنها به ما تعلیم داده اند « اگر عشق بورزی نمی توانی مراقبه کنی. پس تمام روابط عاشقانه را کنار بگذار». به این ترتیب دنیا دوپاره شده است و انسان را به دوپارگی ( شیزوفرنی) مبتلا ساخته اند. مشکل اینجاست که انسان هم نیازمند عشق است و هم نیازمند مراقبه و نمی تواند فقط با یکی از آن دو سرکند. زندگی با یکی از آن دو ناممکن است. عشق همچون بازدم است و مراقبه مثل دم.
خدا همه ما را برای ماموریتی فرستاده است، اما ما ماموریتمان را از یاد برده ایم. فراموش کرده ایم که برای چه در این جهان هستیم. در خواب غفلت به سر می بریم و آنرا زندگی می نامیم. و جالب اینجاست کسانیکه در چنین غفلتی به سر می برند خود را مردمانی باهوش می دانند اما اگر از انسانهای بیدار شده بپرسی، آنرا حماقت محض خواهند نامید. باید از این خواب غفلت بیدار شد.
پیش ما دل سوختگان مسجد و میخانه یکیست ... حرم و دیر یکیست کعبه و بتخانه یکیست ... این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست ... گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
به نام خدا
سلام
اینو فقط برای خودم می نویسم. شرمنده اگه جایش گنگ ه، واضح نیست و نام مفهموم ه.
درضمن از دوستانی که براشون خوندن حرف های گنگ و نامفهوم ویا پست هایی که به شدت شامل مرور زمان میشن و روشون خاک گذر زمان میشینه سختِ و خوششون نمیاد تقاضا می کنم که نخوننش.
با تشکر.
امروز بعداز ظهر برای خودم دراز کشیده بودم و داشتم کم کم می خوابیدم که دیدم در می زنن :).یعنی زنگ اس ام اسم تک تکِ.
وقتی خوندمش کلا ریختم بهم.عجبا.یعنی چی.مگه میشه؟ یعنی البته که میشه ولی چرا خودم نفهمیدم؟یعنی با همه همینطوره؟
اگه برای دوستتون یه اتفاقی بی افته که اون اتفاق قبلا برای خودتون افتاده باشه و بدونید که چقدر سخت ِ چیکار می کنید؟
جلوشو میگیرید؟راهنماییش می کنید؟ خب اگه بگه حرفتون درست نیست چی؟
تجربه خودتونو براش تعریف می کنید؟ خب اگه دلتون نخواد کسی از موضوع با خبر بشه چی؟
تو حین خوندن اس ام اس ذهنم از چند جهت در گیر شد.
اول اینکه به موضوع عجیبی پی بردم.این برام خودش شوک داشت.
دوم اینکه اتفاق رخ داده، مشابه اتفاق خودم بود. با کاراکترای مشابه و البته تکراری.
سوم اینکه احساس کردم رو دست خوردم شدید.
چهارم اینکه جملاتی مثل تو دوست منی.دوستت دارم و از اینجور چیزا هیچ ارزشی ندارن وقتی مصداق عینی پیدا نکنن
پنجم اینکه حالا جیکار کنم؟ با کی دعوا کنم با کی قهر؟کیو راهنمایی؟ خودمو چیکار کنم؟
شیشم اینکه شارژ نداشتم که جواب بدم و احساس خفگی می کردم
و حس هفتمم که فقط با گفتن یه کلمه ابرازش کردم: " بازم؟ "
الان که چند ساعی از این هفتا حسم میگذره حالم خیلی بهتره. یعنی کاملا خوبم.پس نگران نشدید.برید به زندگی تون برسید و حواستونو جمع کنید که الکه به کسی نگید دوستت دارم. الکی به کسی نگید تو بهترین دوست منی.
در ضمن امروز روخدونه کوشوله ی عزیزم هم به من اس ام اس زد که چون شارژ نداشتم نشد جواب بدم.
اصلا رود خونه کوچولو، تا حالا به اینجا سر زدی؟ نزدی؟ می زنی؟
--------------------------------------
پیوست. از پشت صحنه اشاره زدن که آیا قضیه عشق و عاشقی ه؟ منم گفتم نه. مهر و محبتی ه.دوستی و رفاقتی ه.
دیدم احتمالا سوال خیلیا میشه پیوستش کردم.
ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ
گر شور به دریا زدنت نیست از این پس بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پیمانت اگر نیست نیایم چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
یک روز دو دلباخته بودیم من و تو! اکنون تو ز من دلزدهای! من ز تو دلتنگ
و
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
خزان و خزان
فصل دلتنگی، پاییز
کی می رسی از راه؟
تنهایم، دلتنگم، آرزوی دیدنت دارم
من،
همان دوستدار مناظر سردت،
آسمان صاف و گاه سیاهت،
باد های وزنده و باران های بارنده ات،
منتظرت هستم
پاییز
ای هم احساس دلهای تنگ شده
همدرد قلب های خزان دیده
به روز عشاق مجنون دچار شده
دوستت دارم
و بیا که دیگر طاقت ندارم
دلم پر است و تنها با گریه آرام می شود
نگاه به چشم های درشتم نکن
پف دارند و زیرشان باد است
مشک اشکم خشک است
جای من تو ببار
روی صورتم
روی عینکم
چشم هایم قطره ی بارنِ پشت شیشه را
اشک می انگارند
بس که خسته اند
دیدگانم خواب دارند
2066
پیوست شعر :
دلم می خواد قتی پاییز اومد لباسهای قشنگمو بپوشم. تیپ بزنمو غمبار برم تو خیابون قدم بزنم
سرمو بگیرم بالاو به هیچکی نگاه نکنم.
باد بخوره تو صورتمو مردم بهم نگاه کنن.